امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

بیاد تو - چم مهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























چم مهر

بیاد شنبه 6/12/1384 ساعت 22:30

روزها از پی هم می گذرند و من نمی دانم که چگونه است که هنوز جان از تنم برون نشده!چگونه نبودنش را تاب آورده ام؟

چگونه می توانم صبح را شب کنم و شب را به صبح برسانم و او را نبینم!!خودم هم حیرانم.

گر چه به ظاهر نفسی می آید و می رود اما به حقیقت مرا جانی نمانده است.آن روز که برای همیشه می رفت؛گویی جان مرا نیز با خود میبرد.آری...

تو...

تو را نگاه می کنم که خفته ای کنار من

پس از تمام اضطراب؛عذاب و انتظار من

 

تو را نگاه می کنم که دیدنی ترین تویی

و از تو حرف می زنم که گفتنی ترین تویی

 

من از تو حرف می زنم شب عاشقانه می شود

تو را ادامه می دهم همین ترانه می شود

 

کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود

راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود

 

مرا ببر به خواب خود که خسته ام از همه کس

که خواب و بیداری من هر دو شکنجه است و بس

 

چه سخت است اینکه مردی را به دل اندر گریه باشد ولیکن اشک نتواند

دلش را درد جانسوزی بسوزاند ولیکن گریه نتواند.

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/6ساعت 12:38 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |


Design By : Pichak