امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

بهار 90 - چم مهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























چم مهر


نوشته شده در دوشنبه 90/2/12ساعت 12:6 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

مردان در صید عشق به وسعت نامتناهی نامردند.

گدایی عشق می کنند،تاوقتی مطمئن به تسخیر قلب زن شده باشند.

اما همین که مطمئن شوند، مردانگی را در کمال نامردی بجا می آورند.

"دکتر شریعتی"


نوشته شده در شنبه 90/2/10ساعت 9:45 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

 

چه ساده با گریه خود متولد می شویم،

و چه ساده با گریه دیگران می میریم.

و بین این دو به سادگی معمایی می سازیم به نام؛ زندگی...


نوشته شده در دوشنبه 90/2/5ساعت 11:36 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

 

گر از دوست، چشمت به احسان اوست

تو دربند خویشی، نه دربند دوست

خلاف طریقت بود کاولیا

تمنا کنند از خدا، جز خدا

سعدی


نوشته شده در شنبه 90/1/27ساعت 2:17 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

ای مهربانتر از من،

با من،

در دستهای تو،

آیا کدام رمز بشارت نهفته بود؟

کز من دریغ کردی.

 تنها تویی...

مثل پرنده های بهاری در آفتاب...

مثل زلال قطره باران صبحدم...

مثل نسیم سرد سحر...

مثل سحر آب...

آواز مهربانی تو با من،

در کوچه باغ های محبت،

مثل شکوفه های سپید سیب،

ایثار سادگی ست.

 افسوس!!!

آیا چه کس تو را،

از مهربان شدن با من،

مأیوس می کند؟؟؟


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 11:35 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

مردی در عالم رویا فرشته ای دید که

در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود

و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت.

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:

این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟

فرشته جواب داد:

می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم

و با این سطل آب جهنم را خاموش کنم.

آن وقت ببینم،

چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد!!!


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/17ساعت 10:39 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود


بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی


وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه


بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد


بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو اورد از تو کوچه تو خونه


حیاط ما یه غربیل باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه منتظر یه مهمون


بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی


یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود


یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود


آخ که چه زود قلک عیدیهامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون


بهار اومد برفها رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد


چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت


بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد


یه حرف یه حرف حرفهای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد


دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود


بهار بهار صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود


بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی


وا بکنیم پنجره ها رو یا نه
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه


یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صبح نشده غروب بود


چقدر دلم فصل بهار و دوست داشت
وا شدن پنجره ها رو دوست داشت


نوشته شده در یکشنبه 90/1/7ساعت 9:7 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

<      1   2   3      

Design By : Pichak