امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

زمستان 90 - چم مهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























چم مهر

آخرین حرف تو چیست؟؟؟

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض!!!

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض!!!

یک طرف خاطره ها!!!

یک طرف پنجره ها!!!

در همه آوازها، حرف آخر زیباست...

آخرین حرف تو چیست؟؟؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...


نوشته شده در شنبه 90/11/8ساعت 6:24 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

درسی که اربعین به ما می دهد؛

 زنده نگهداشتن یاد حقیقت و خاطره ی شهادت

 در مقابل طوفان تبلیغات دشمن است...

مقام معظم رهبری مد ظله العالی

اربعین حسینی تسلیت باد


نوشته شده در جمعه 90/10/23ساعت 9:40 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

پدر دستش رو گذاشت رو شونه پسرش و ازش پرسید:

تو قوی تری یا من؟

پسرگفت: من!!!

پدر با کمی دل شکستگی دوباره پرسید:

تو قوی تری یا من؟

پسر گفت: من !!!

پدر با دلی گرفته به یاد همه زحمت هایی که کشیده بود...

دستش رو از شونه پسر برداشت و دو قدم دورتر رفت...

دوباره پرسید: تو قوی تری یا من؟

پسر گفت: شما !!!

پدر گفت: چرا نظرت عوض شد ؟؟

پسر جواب داد :

***وقتی دستت پشتم بود فکر می کردم دنیا پشتمه***

سلامتی همه پدر ها...

و خدا رحمت کنه پدر هایی که دستشون از دنیا کوتاهه...


نوشته شده در پنج شنبه 90/10/22ساعت 3:20 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

امام سجاد(ع) در رساله حقوق پیرامون حق زیردست و کسی که تحت مدیریت

و سرپرستی یک مدیر است، خطاب به سرپرست می فرمایند:

باید بدانی که او هم آفریده ی پروردگار توست

و از جهت ساختمان بدنی و گوشت و خون با تو فرقی ندارد

و این سرپرستی و تسلط تو بر او، نه از آن روست که

تو او را ساخته ای، و نه از آن جهت که تو برای او

گوش و چشمی یا چیزی از اعضایش را آفریده ای

 و نه به خاطر آن است که تو روزی رسانش هستی؛

بنابراین، بر او حق زندگی نداری و او بنده ی تو نیست؛

بلکه خداوند او را همچون امانتی به تو سپرده است

تا با روش و خلق و خوی الهی با او رفتار کنی...


نوشته شده در جمعه 90/10/16ساعت 1:50 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

روزگارا!!!

که چنین سخت به من می نگری...

 باخبرباش!!!

 که پژمردن من آسان نیست....

 گرچه دلگیرم از دیروزم...گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند...

لیک باور دارم... دلخوشی ها کم نیست...

 زندگی باید کرد...

 قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض...

یک طرف خاطره ها... یک طرف فاصله ها...

در همه آواها... حرف آخر زیباست...

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنیم؟؟؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست...

 از زمستان آمده ام...

برعکس تابستان سرد سردم...

برعکس سبزی بهار سپید سپیدم...

من که آمدم همه درخواب بودند...

آمدم بدون هیچ پیشوازی...

در سکوت و سرمای زمستان تنها قدم زدم برروی برفها...

رقصها کردم... سازها نواختم...

شعرها خواندم... اشک ها ریختم...

من فرزند صبرم... شده تا آخرین روز دنیا...

من فرزند صبرم...


نوشته شده در جمعه 90/10/2ساعت 7:9 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

<      1   2      

Design By : Pichak