چاکرتيم با مرام از تهران ولي انتقالي به اصفهان
سرشتم اي کاش از خاک نمي بود که چنين
بازيچه ي چرخ کوزه گر باشد و تنهايي خويش را به جانم بدمد،
سالخورده از خاک زمانم بين اين تن هاي کوزه اي
و تنها صداي جغجغه ي چرخ کوزه گر است که ما را به آواي فاخته ي کوره اي مي خواند.....................
ناگهان چقدر زود دير مي شود،
تا نگاه مي کني وقت رفتن تو ناگزير مي شود،
ببين آسمان ابري ايست، باران مي آيد
بمان، لااقل باران را بهانه کن.......................
رفتم که نبينند پريشان شدنم را غمناک ترين لحظه ويران شدنم را
در خويش فرو رفتم و در خويش شکستم تا دوست نبيند غم تنها شدنم را...........تهران..............