چه شريف است
دل اندوهگيني که اندوهش
او را از همراهي با ترانه ي دل هاي شاد باز نمي دارد.
« جبران خليل جبران
دلم تنگ است، دلم تنگ است...
دلم چون برگ هاي پاييزي پر از درد است...
صداي خش خش برگان به همراه تپيدن هاي قلبم مي شود آغاز...
ومن تنها تر از تنها به مرگ برگ هاي سبز مي گريم...
ولي تک برگ سبزي هم براي قلب من ديگر نمي گريد...
من خدا را دارم...
کوله بارم بر دوش، سفري بايد کرد
سفري بي همراه، گم شدن تا ته تنهايي محض...
سازکم به من گفت:
هر کجا رسيدي ،از سفر ترسيدي
تو بگو از ته دل، من خدا را دارم
من وسازم چنديست که فقط با اوييم...
پدرم عطر گل ياس بقاست
پدرم ساحل زيباي لقاست
پدرم جلوه ايمان و رضاست
پدرم در همه حال کارگشاست
پدرم حاکم پيمان و وفاست
پدرم برسرما مرغ هماست
پدرم نقش همه خاطره هاست
پدر چشمه جوشان عطاست
از همه مهمتر هيچ کس نميتونه به اندازه من پدرشو دوست داشته باشه .