خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسيد سوار
آسمان مکثي کرد
رهگذر شاخه نوري که به لب داشت
نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت
کوچه باغي است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن کوچه
که از پشت بلوغ سر به در مي آرد
سپس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
وتو را ترسي شفاف فرا مي گيرد
کودکي مي بيني
رفته از کاج بلندي بالا
جوجه بر مي دارد از لانه نور و از او مي پرسي
ممنون ازاينکه به وبلاگم سرنزدي!!!!!!!!!!!