.
ديروز رفتم بقالي سر کوچمون يه دختر و پسر دوقلو خوشگل کوچولو تو بقالي بودن
بعدش من لپاي دختررو کشيدم گفتم اسمت چيه ؟
پسره عصبي شد گفت زهرا اسمتو بهش نگو
به راستي چه سخت است خندان نگهداشتن
لبها در زمان گريستن قلبها و تظاهر به خوشحالي
در اوج غمگيني و چه دشوار و طاقت فرسا است
گذراندن روزهاي تنهايي در حالي که
تظاهر ميکني هيچ چيز برايت اهميت ندارد.