چم مهر
می توانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم. صحبتی با خدا او از من پرسید :آیا مایلی از من چیزی بپرسی؟ گفتم !!!!! اگر وقت داشته باشید!!!!! لبخندی زد و گفت: زمان برای من تا بی نهایت ادامه دارد چه پرسشی در ذهن تو برای من هست؟ پرسیدم: چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده می کند؟ پاسخ داد: آدم ها از بچه بودن خسته می شوند ... عجله دارند بزرگ شوند و سپس..... آرزو دارند دوباره به دوران کودکی باز گردند سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست می دهند و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتی دوباره صرف می کنند.... چنان با هیجان به آینده فکر می کنند. که از حال غافل می شوند به طوری که نه در حال زندگی می کنند نه در آینده آن ها طوری زندگی می کنند که انگار هیچ وقت نمی میرند و جوری می میرندکه انگار هیچ وقت زنده نبودند من برای لحظاتی سکوت کردم سپس دوباره پرسیدم؟؟؟؟ مانند یک پدر کدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند؟ پاسخ داد: یاد بگیرند که نمیتوانند دیگران را مجبور کنند که دوستشان داشته باشند ولی می توانند طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند یاد بگیرند دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش دارید ایجاد کنید ولی سال ها طول می کشد تا آن جراحت را التیام بخشید یاد بگیرند یک انسان ثروتمند کسی نیست که دارایی زیادی دارد بلکه کسی هست که کمترین نیازوخواسته را دارد یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند ولی نمیدانند چگونه احساس خود را بروز دهند یاد بگیرند وبدانند ..دونفر می توانند به یک چیز نگاه کنند ولی برداشت آن ها متفاوت باشد یاد بگیرند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند بلکه انسان ها باید قادر به بخشش و عفو خود نیز باشند
یک روز چند بهار را دیده ای؟ از چند خیابان بهاری رد شده ای و به خیابانی که پوشیده از برگهای خزانی است رسیده ای؟ بجز خودت چند نفر را در آینه پیدا کرده ای؟ چند بار سرود سبز زندگی را با بهار خوانده ای؟ چقدر به انتظا ر آمدن بهار کنار جاده ایستاده ای و به افق های نا معلوم چشم دو خته ای؟ مبادا بهار بیاید و درختان سبز شوند و تو سبز نشوی! مباداهیچ گلی در قلبت نروید وهیچ شکوفه ای درچشمت ننشیند!مگر چقدر فرصت داری؟ بهار وقتی زیباست که ما انسانها هم پابه پای طبیعت سبز شویم . اگر من و تو سبز نشویم از این همه گل و درخت و .. چه سود؟ گذشت دوران بیخیالی کودکی با تمام شیرینی هایش یک حسن بزرگ هم داشت و آن داشتن دلی بی کینه بود که باعث میشد در طول روز بارها با همبازیان خود قهر و آشتی کنیم زمانی توانایی بخشیدن را پیدا می کنید، که خود مورد بخشش دیگران قرار گیرید. مهم نیست که در گذشته چه خطاهایی مرتکب شده ایم. خداوند وعده ی قدرت برای امروزمان و امید برای فردایمان را داده است. دیروز هر کاری که انجام داده باشید، بدانید که خداوند نگه دار فرداهای شماست. نوروز 88 بر همه چم مهریهامبارک بازکن پنجره را زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی حکایت راه زنان شبی راهزنان به قافلهای شبیخون زدند و اموال آنان را به غارت بردند، بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟ جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی. بهشت وجهنم تلخ ترین چیز در اندوه امروزم،خاطره شادمانی دیروزم در چم مهر است.
اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی!
اگر می گویم خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند"داماد سر است!" و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود!
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم!
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد!
اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای!
اگر دوست دارم ویلای اختصاصی کنار دریا داشته باشی، فقط به خاطر این است که از عشق بازی کنار دریا خوشم می آید... جلوی چشم همه هم که نمیشود!
اگر می گویم هرسال برویم یک کشور را ببینیم، فقط به خاطر این است که سالها دلم می خواست جواب این سوال را بدانم که آیا واقعا "به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است"؟! اگر تو به من کمک نکنی تا جواب سوالاتم را پیدا کنم، پس چه کسی کمکم کند؟!
اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی!
و بالاخره...
اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ از رنگ و ریای مادیات است.
شاید یک روزکه آفتاب
گیسوی نقره ای دماوند پیر را نوازش می کند
در یک غریو تندر بارانی
در یک نسیم نوازشگر بهار
یک روز شاید
همراه پرواز پرستوی عاشقی
واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گردد
امید کوبه در را بفشارد
و سپیدی جای تمامی این سیاهی ها را پر کند
آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید
حتی بر عزیز ترینشان
بعد از چند دقیقه همه دعواها به فراموشی سپرده میشد و بازی را از سر میگرفتیم
همزمان با رشد جسمی شاید آنقدر دل ها مون هم بزرگ شد و رشد پیدا کرد که توانستیم تمام کینه ها و کدورت ها را در آن جای دهیم
کمتر به بخشش و بخشیده شدن فکر کنیم و از حلاوت این عمل زیبا کاممان را شیرین کنیم
نمی دانم چرا همه ما فکر میکنیم که با بخشیدن از میزان اعتبار و اهمیتمان کم میشود ارد بزرگ میگوید: بخشش میزان فر و شکوه آدمی را نشان می دهد .
البته که همه به این موضوع اذعان داریم که تداوم اختلافها ممکن است در روند آشتی و بخشش اثر سوء داشته باشد اما آنچه مسلم است داشتن دلی بی آلایش و صاف بدون حب و بغض در این راه بیشتر کمکمان میکند
رابطه پس از بخشش و گذشت، به این خاطر که صمیمیت قبلی بازگردانده نمی شود، تغییر می کند. این تغییر در رابطه دلیل بر این نیست که شما طرفتان را نبخشیده اید. شما آن فرد را می بخشید و انتقامی هم از او نمی گیرید. اما چیزی در مورد شخصیت آن فرد دستگیرتان می شود که دیگر نمی توانید رابطه ی قبلی را با او حفظ کنید.
اگر متوجه شوید که دیگر نمی توانید صمیمیت گذشته را با او برقرار کنید، لازم است که کاملاً مراقب خود باشید. شما آنها را می بخشید، اما تصمیم می گیرید که دیگر مثل سابق همه چیز را با آنها در میان نگذارید و درمورد مسائل مهم، دیگر به آنها اطمینان نمی کنید. بخشش و گذشت به این معنا نیست که شما باید باز به آن فرد اعتماد کنید و کار بد او هیچ نتیجه ای نداشته باشد.
شما نیاز به شناخت طرف مقابل و موضوع بخشش دارید. نباید هر زمان که کسی شما را رنجاند، بدون هیچگونه عواقب و پیامدی برای آن فرد، او را ببخشید. امید است که فرد اشتباه خود را فهمیده و طلب بخشش کند. اما در زمان هایی که مسائل کوچک و یا سوء تفاهماتی بین افراد اتفاق می افتد، دیگر نباید دنبال قصاص و انتقام گیری از فرد مقابل بود.
بخشش و گذشت برای رهایی از افتادن به گودال سیاه تندخویی و تلخی لازم است. کاری است که نیاز به خرد و لطف بسیار دارد به قول ارد بزرگ : .راز اندوختن خرد ، یکرنگی است و بخشش .
بخشش به شما برای گرفتن تصمیمات دشوار کمک می کند. باید کمی بیشتر در مورد جرات و شهامت و همچنین نیاز خودتان برای بخشوده شدن دریابید. حتی ممکن است گاهی مجبور شوید ریسک کنید و دوباره به آن فرد اطمینان کنید! گاهی می بینید که آن فرد نیاز دارد اعتماد شما را دوباره به دست آورد.
بخشش با اعتماد کردن یکسان نیست و به این معنا نیست که نباید هیچ تغییری در شما و رابطه تان با فرد مقابل صورت گیرد. بخشش باعث رشد شما می شود—باعث می شود بتوانید عمیق تر دوست بدارید و چیزهایی در مورد زندگی و رفتار با دیگران بیاموزید. اما مهمتر از همه، بخشش شما را آزاد می کند!
و ببین پر زدن بلبل باغ
که شده مست زبوی خوش و جان بخش بهار
وبکش با نفسی تند و عمیق
بوی عطر گل یاس
وببین مرغک آزرده عشق
که حزین بود و نزار
با شکوفایی گلهای بهار
شده سرمست غرور
دیگر آن سوزش سرمای زمستان
نخورد بر بدن سبز درخت
یا که شلّاق خزان
نکند غنچه گل را پرپر
بازکن پنجره را
پرکن از رایحه و عطر بهار
ریه خسته ز سوز و سرما
و ببین در همه جا
فرشی از سبزه وگل پهن شده ست
تک درختی که زسرما بدنش می لرزید
جامه سبز به تن کرده
تنش گرم شده ست
پولکی را که سپید است و قشنگ
یا که زرد است و بنفش
دست خیّاط زمان
روی این جامه سبز
دانه دانه زده با زیبایی
گوییا فصل بهار
کرده بر پیکر این تازه عروس
تورخوش رنگ و سپید
از لطافت چو حریر
این بهار هم گذرا است
سال دیگر شاید
نتواند بگشاید« جاوید »
باز این پنجره را
از این باد ار مدد خواهی، چراغ دل بر افروزی
نوروز مبارک
رئیس دزدان شروع به تقسیم کرد، بیش از نیمی از اموال را برای خود برداشت و الباقی را به شکل نامساوی میان سه تن از راهزنان تقسیم کرد و به بقیه هیچ نداد، دیگران اعتراض کردند که ما گفتیم خدایی تقسیم کن تا تساوی رعایت شود و همه راضی باشیم این چه تقسیمیست ؟؟؟ رئیس پاسخ داد : خداوند به یکی زیاد بخشیده و به یکی کمتر و به یکی هم هیچ، خود شاهدی بر این ادعا هستید، آن تقسیمی که شما در نظر دارید تقسیم رفاقتی بود که نپذرفتید پس حق اعتراض ندارید…
مردی در عالم رویا فرشته ای دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد: می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!
Design By : Pichak |