امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

زمستان 94 - چم مهر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























چم مهر

زندگی کوتاست, متن های زیبا درباره زندگی

تا حالا به لحظه تحویل سال 1450 فکر کردید!!!؟؟؟

همه بلند میشن، روی همدیگر رو می بوسن

و فرا رسیدن سال نو رو بهم تبریک میگن و...

اون وسط یه مهربون از جمع جدا میشه

وقاب عکسی رو می بوسه و روش دست می کشه

 و میگه: روحت شاد مامان بزرگ، روحت شاد پدر بزرگ!!!

میدونید اون عکس کیه؟؟؟

اون عکس من و شماست!!!

تبدیل شدیم به یک خاطره...

آنهم شاید اگر خیلی خوش شانس باشیم...

این واقعیت روزگار من و توست...

پنجاه سال دیگر فقط یک خاطره ایم...

توی یک قاب عکس خاک گرفته...

شاید هم نه عکسی و نه قابی...

همین و واقعا همین...!!!

پس چرا دل شکوندن؟؟؟

چرا تظاهر؟؟؟

چرا دروغ؟؟؟

چرا بی مهری؟؟؟

چرا...؟؟؟

بیایید مهربون باشیم...

شاد باشیم...

کینه ها رو دور بریزیم...

همین الان دلی بدست بیاوریم...

اون سالها چه بخواهیم چه نخواهیم بزودی فرا خواهند رسید...

پس بهتره خاطره ای خوش و یادی از انسانی شایسته بجا گذاشته باشیم...

باور کنید

روزی هزار بار میمیره،کسی که فکر میکنه برای کسی مهم نیست...

هوایِ هم رو داشته باشیم...

شاید یه روز دیگه وقت نباشه...

شاید ما نباشیم...

شاید اون نباشه...

و دیدنش آرزومون بشه‌...

وقت کمه...

زندگی کوتاست!!!

ســــــال نـــــــو مبــــارکــــــ


نوشته شده در چهارشنبه 94/12/26ساعت 9:1 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

xms_19800612047.jpg

بیاد عمو و بیاد خاطراتی که مثل یک فیلم تمام شد...

بعد رفتنت نمی دانم دلها کوچک شده اند

یا کوچک ها بزرگ شده اند...

دلم بارانی است...

بغضی عجیب دارم...

فریادی خفه در گلو که به گوش نمی رسد...

هراس دارم از آینده...

از آینده ای که ما بزرگ شدیم

و با دلهای کوچکمان می خواهیم آن را بسازیم...

قدیما خانه ها یکی بود و حیاط مشترک خانه ها

محفلی بود برای خنده های دورهمی...

چه زود گذشت آن همه صفا و مهربانی...

آن همه یکی بودن...

و دیواری که آوار شد روی خنده های دورهمی...

دیواری که فاصله ای شد برای دور شدن و غریبی...

دیواری که سنگ شد بر دلها...

لعنت به تو دیوار!!! لعنت!!!

پشت این دیوار چیست که دلها را سنگ می کند برای دیدن؟؟؟

نمی دانم...آدم ها را نمی دانم...

فقط می دانم که بعد از تو پدر تنها شد

و چقدر فاصله پررنگ شد...

دلتنگتم عموجان...

کاش بودی تا.....................


نوشته شده در یکشنبه 94/12/16ساعت 11:18 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

اثر انگشت ما

 از قلب هایی که

 لمسشان کردیم

هیچ وقت پاک نمی شود...


نوشته شده در چهارشنبه 94/11/28ساعت 10:32 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

اقتدار پرواز بیهوده بود...

نه پری درکار بود

نه آسمونی...

و با خود گفتم:

آیا با لبهای دوخته روزی خواهیم خندید؟؟؟


نوشته شده در دوشنبه 94/11/19ساعت 1:7 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه

تحویل گرفته ای، تحویل دهی

خواه با فرزندی خوب

خواه با باغچه ای سرسبز

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی

خواه با حل مشکلی هرچند کوچک از بنده ای

و اینکه بدانی ...

حتی فقط یک نفر با بودن تو

ساده تر نفس کشیده است    

این یعنی تو موفق شده ای...


نوشته شده در سه شنبه 94/10/15ساعت 8:0 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |


Design By : Pichak