چم مهر
پاییز را دوست دارم … بخاطر بیصدا آمدنش بخاطر خش خش برگ های پاییزی زیرپایم بخاطر باران های بی هوایش بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش بخاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران های پاییزی بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده بخاطر غروب های دلگیرش بخاطر شب های سرد و طولانی اش پاییز را دوست دارم... بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز پاییز را دوست دارم... بخاطر تو... و من عاشقانه پاییز را دوست دارم
مامان لحاف من قرمز بود، چرا رنگش سفید شده؟؟؟ بالشم مثل پنبه بود، پس چرا سنگ شده؟؟؟ بابا تو که میدونستى من از تاریکى میترسم پس چرا لامپارو روشن نکردى؟؟؟ مگه داره بارون میاد؟؟؟ آخه همه جا بوى خاک میده... من که دیروز حموم بودم پس چرا منو شستن؟؟؟ رفیق چرا گریه میکنى؟؟؟آروم باش!!! مگه وقتى زنده بودم قدرمو دونستی؟؟؟ بیاد عزیزامون و تلنگری برای خودمان...
مگه وقتی زنده بودم قدرمو دونستی؟؟؟!!!؟؟؟ عزیزمن!!! مظلوم من!!! یعنی دنیا با اینهمه بزرگیش برای تو جایی نداشت؟؟؟ عزیزدل مادر!!! با اون انگشتهای کوچولوت... با اون مژه های بلندت... با اون چشم های براقت... با اون کفش های قهوه ایت که معلوم نیست با چه ذوقی پات کردی و دل به دریا زدی... دریایی که شد نقطه ی پایانت... لحظه ای که سوار قایق شدی و به موج موج دریا نگاه کردی، فکر میکردی همین آبی زیبا، همین آبی ژرف، همین آبی سحرآمیز قراره نقطه پایانت باشه؟؟؟ لحظه ای که ریه هات پر از حس خفگی شد به چه فکر میکردی؟؟؟ لحظه ای که قبل از تجربه زندگی، مرگ رو چشیدی،تو ذهنت چی گذشت؟؟؟ تونستی بفهمی گناهت چی بود؟؟؟
تونستی توی اون هیاهو مادرت رو پیدا کنی؟؟؟ توی اون موج ها، تک و تنها به کی پناه بردی؟؟؟ به چی چنگ زدی؟؟؟ عزیزکم...مظلوم دنیا... بخواب...آرام بخواب... این دنیا و آدماش بزودی جواب کوتاهی در حقت و مرگ مظلومانه ات را خواهند داد... عزیزمن!!! موج موج دریا به همراهت... اشک های من به همراهت... دست خدا به همراهت...
اى کاش کمى عمیق تر فکرکنیم و لحظه ای تفکرکنیم تا متوجه شویم علت اینکه امروز داور به واقع سرپرسپولیس را برید چه بود؟ تراژدى سقوط پرسپولیس از کجا شروع شد؟؟؟ بله امروز یک پنالتى گل نشد... یک تک به تک خراب شد... قطعاً برانکو مقصر نیست!!! حداقل این را دیدیم که پرسپولیس زیبا بازى کرد... داستان له کردن پرسپولیس از زمانى آغاز شد که علىِ دایى توسط بازیگران وزارت ورزش اخراج شد... فغانى ها و کمیته داوران و....... بازى گردان هستند... هدف این است : رفته رفته از خیل هواداران بیشمار پرسپولیس کاسته شود و هواداران افسرده خاطر شده و برد و باخت پرسپولیس برایشان فرقى نکند... تو پرسپولیسی و سلطان قلب ها... محبوب ترین تیم ایران و آسیا... تو در دلها زنده ای و زنده میمانی... پـــــــــــــرســــــــــــپـــــــــــــولــــیـــــــــس
صدای ناله درختان کنار کشکان شنیده می شود... و مرگ ماهیهایی که نمی دانم محکوم به کدامین گناه شدند... دلم برای همه ی آنها می سوزد، اما نمی توانم کاری برای آنها انجام دهم... فقط می توانم شما مسؤولین ودست اندرکاران بی تدبیر را به این موضوع ترغیب کنم که اگر ما را مجبور به پذیرفتن این فاجعه بزرگ کردید، بدانید که درختان و ماهی ها زنده هستند و نفس می کشند، پس به داد آنها برسید!!!
آقای استاندار!!! آقای نماینده مجلس شورای اسلامی!!! آقای فرماندار!!! آقای مسؤول!!! هیچ می دانید از چه صحبت می کنم؟؟؟!!!؟؟؟ صحبت از خشکیدن آخرین شاهرگ حیاتی این منطقه همیشه محروم است... صحبت از بسته شدن آغوشی است که چون دلتنگ می شدیم، تن به آن می سپردیم و همه ی غمها و خستگیها را به او می دادیم و او عاشقانه آغوش می گشود و همه ی ما را می پذیرفت... دارا و ندار برای او فرقی نداشت و پذیرای همه بود... فراموش کردم که بگویم و بدانید و می دانم که می دانید، کشکان تنها منبع درآمد مردمان کشاورزو آفتاب سوخته ی این منطقه است...
قدری بیندیشید!!! چندتا از این مسافرتهای خارجیتان را لغو کنید و چندروزی ذهنتان را از جمع کردن رای برای بازهم مشهور کردنتان دور کنید و به فکر چاره ای برای مردم باشید... مردمی که همیشه نردبانی بودن برای پیشرفت شما و سکوی پرتابی برای شما به جاهایی که تصور خواب آن هم برایتان سخت بود...
من از رودخانه ای همیشه جاری می گویم که با آن وجود گرفتیم و لالایی شبهایمان بود... با صدای امواج نرم و دلنشینش می خوابیدیم و صبح با نگاهی به آن و خنده ای بر لب، خستگیهایمان را به او می دادیم... اگر پای درد و دل مردم بنشینی می توانی چشم هایی را ببینی که بر لب خشکیده کشکان گریه می کند... به گوش باشید که بی آبی کشکان برای مردم منطقه پلدختر داغی است که هرگز التیام نمی یابد...
من ازت خاطره دارم...
من مستم و مدهوشم، شبگرد قدح نوشم
از طایفهی بیخبرانم، دیوانهی با نام و نشانم من قصه نمیدانم، افسانه نمیخوانم دردی کش میخانهی عشقم، در حلقهی صاحب نظرانم مرا می ز جام وفا باید ای می فروشان مرا خانه میخانهها باید ای بادهنوشان من از آنچه رسوا کند نام عاشق نترسم از آن می که آتش زند کام عاشق نترسم بیا ای عشق افسونگر، فراموشم مکن دیگر تو ای روان من، شور جان من، امید من در جهان من به زندگانی، تویی که جاودانی مرا می ز جام وفا باید ای می فروشان مرا خانه میخانهها باید ای بادهنوشان من از آنچه رسوا کند نام عاشق نترسم از آن می که آتش زند کام عاشق نترسم من مستم و مدهوشم، شبگرد قدح نوشم از طایفهی بیخبرانم ، دیوانهی با نام و نشانم من قصه نمیدانم، افسانه نمیخوانم دردی کش میخانهی عشقم در حلقهی صاحب نظرانم
من از آنچه رسوا کند نام عاشق نترسم می نویسم برای تو و بیاد تو...
شب قدر است،شب احیا... شب دعا و راز و نیایش باخدا... عفو و عافیت و بخشش... ...و باز التماس و زار زار گریه کردن... یارب!!! از تو ممنونم که همیشه و در همه حال بودی و تنها تو بودی... حال نمی دانم از تو چه می خواهم... و یا شاید خواسته هایم آنقدر زیاد باشند که از گفتنشان شرمنده باشم... آن چیز که از همه خوشحالترم می کند،این آبروییست که از شما دارم و ممنونم که آبرومندم کردی... خدایا!!! یادت هست پارسال همین شب ها؟؟؟ آری پارسال که عمو و پیروز هم بودند و کنار ما و دوش به دوش ما از تو حاجت می خواستند... نمی دانم حاجت روا شدند یا نه... ولی می دانم که پروازشان دادی به سوی خودت... پرواز به سوی تو از نگاه ما کوچ از این دنیا و خاموش شدن است... اما می دانم که تو بهتر از همه می دانی و این مرگ خاموشی نیست... عمو در اوج دلواپسی و نگرانی که بعد از او چه خواهد شد و آینده بچه هایش چگونه رقم می خورد رفت... پیروز که تازه غرق خوشی های دنیا شده بود و رخت دامادی برتن کرده بود پرواز کرد... درد رفتن هردو عزیزمان کمرشکن بود... خدایا میشه ببینمشون؟؟؟ خدایا مواظبشون باش... خدایا همه را عاقبت به خیر بگردان... یارب نظر تو برنگردد... عاشقتم خدای خوبم... التماس دعا
Design By : Pichak |