چم مهر
در غروبی ساکت و غمگین و زمستانی سرد و غریب، عبور بیهوده ی یک نفس از کنار جسم بی روحم مرا آشفته کرده... دیگر هیچ چیز برایم باقی نمانده... فردایی در کار نیست... روزگار برایم به پایان رسیده... لعنت به تو ای روزگار!!! اینجا قشنگه ولی جای من نیست... اینجا زیباست ولی خاک من نیست... این درد، درد غربت است و سخت سنگین است...
درست و دقیق از پیشینه ی شما خبر ندارم... ولی ما لرها، لر ایرانیم... نیامده ام جواب گستاخی شما که از سگ کمتر هستید را بدهم!!! یا از پیشینه ی پاک اقوامم دفاعی بکنم... توهین بیشتر به قومم را روزی میبینم که شما را با یک عذرخواهی ساده به تلویزیون برگردانند... اگر کاره ای در مملکت بودم برای سرتان جایزه ای معادل قیمت یک گاو در نظر می گرفتم... گرچه گاو شرافتش از بعضی انسان نماهایی مثل شما بیشتر است... راستی!!! آنموقع که بی ناموسی مد نشده بود تو زبانزد خاص و عام بودی...یادت هست!!!
اگر انسانی، انسانی را به خاطر گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود... حیرت انگیز است یعنی حق نداری به کسی بگی چرا این کارو کردی!!! چون تو نبودی و هیچی نمیدونی!!! اگر تو جای اون آدم بودی شاید خیلی بدتر از اون انجام میدادی!!! در نتیجه اصلا اجازه نداریم حتی توی ذهنمون کسی رو قضاوت کنیم!!! و چقدر ما این کار را انجام می دهیم و چقدر با اعتماد به نفس و با قاطعیت و بحق
در اولین شب زمستان دلم برای تو تنگ می شود و گونه هایم خیابان نمناک یک شب پاییزیست... چقدر به تو وابسته ام به یاد دارم شبهایی را که تا سحر در خیابان های این شهر پاییزی در زیر بغض ابرهایت قدم بر می داشتم و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم به یاد دارم غرش آسمانت را در هنگام آشتی دو ابر... ای کاش می دانستم به کجا خواهی رفت تا نامه ایی برایت می نوشتم... آخرین شبت را یادت هست؟؟؟ یادت هست با هم باریدیم؟؟؟ یادت هست تو بر من فریاد می زدی و من... فقط می باریدم... بدان که فقط تو می دانی بارانی بودن دل مرا در این شب یلدایی... تو رفتی ولی من به پاس آخرین بودنت هنوز میبارم... و هنوز هوای دلم پاییزی و بارانی است... خداحافظ بهانه شب های دلتنگی من... خداحافظ پاییز (این شب تمام فکرم پیش مادرم و فردین داداشم بود و چقدر اشک ریختم)
Design By : Pichak |