چم مهر
درها را بگشایید تا از این زندان بیرون روم. درها را بگشایید تا راه خویش را در پیش گیرم. آخر روح افسرده من در آرزوی خاموشی است! در آرزوی خاموشی و تنهایی! درهایی را که بر روی من بسته اند بگشایید،می خواهم به آنجا که دلم می خواهد بروم. به جایی بروم که بتوانم بیماری نومیدی را درمان کنم. درها را بگشایید،می خواهم به آنجا روم که ندانند من کیستم،ندانند که بوده ام. به آنجا روم که بتوانم تنها و منزوی،دور از همه آشنایان و نزدیکان در تاریکی خاموشی جان بسپارم. درها را بگشایید،زیرا مادرم را می بینم که اشک ریزان به سوی من می آید. برای خدا درها را بگشایید تا پیش از آنکه کسی در پی تسلی غم دل من برآید بیرون روم. درها را بگشایید،می خواهم پیش از آنکه کسی با دست ترحم بر زخم دلم مرحم نهد از اینجا بیرون روم. می خواهم پیش از آنکه ترس آرام آرام در زوایای روحم رخنه کند از اینجا بیرون روم. درها را بگشایید! درها را بگشایید! مگر نمی بینید که شب تاریک است و کسی از باز شدن در خبر نمی شود. درها را بگشایید،زیرا شب دراز است. می خواهم پیش از آنکه صبح شود به جایی رفته باشم که در آن هیچ وقت صبح نمی شود. درها را بگشایید...
Design By : Pichak |