چم مهر
دستم در دستانت،گره زده و محکم و با صلابت قدم برمی داشتم... بدون اینکه از کسی یا چیزی واهمه ای داشته باشم... آخه تکیه گاهم تو بودی که از هر امنی،امن تر هستی... چقدر زیباست با تو قدم برداشتن و تو را در کنار خود احساس کردن... هیچ نبودم و به بالاترین آرزوهایم رساندی... من برای تویی که هر رویایی را به واقعیت رساندی چه کرده ام؟؟؟ غرق در خوشی هایی بودم که تو به من داده بودی... ناگهان لغزیدم و از سر غفلت دستانم رها شد از تو... آرام آرام از گرمای دستانت دور میشدم و فاصله ی خودم تا تو رو بیشتر احساس می کردم... خودم را گم کردم و تو را دور از خودم... فریادم به جایی نمی رسید و سکوت هم عذابی بود برایم... درست در حال غرق شدن بودم که صدایت بیدارم کرد... و باز با هزاران درد و افسوس و پشیمانی به سوی تو آمدم... برای تو بهترین زمان بود که جای گرفتن دستانم، دستم را رو کنی... اما تو مثل همیشه با من بودی و کنار من...!!! خدایا شکر...آیا گفتن همین کلمه برای این همه خوبی تو کافیست؟؟؟ فقط خودت میدانی که چه غیر ممکنی را برای من ممکن ساختی!!! و حال می خواهم همانی باشم که تو می خواهی... بعد از این همه بخشندگی و مهربانی تو، الان زمان جبران من است... خوشحالم از اینکه باز هم تو را در کنار خودم و یا بهتر بگویم؛ خودم را زیر سایه ی تو احساس می کنم... خوشحالتر از هر زمانی...خوشحال به معنای واقعی... من خوشحالم و آرزویم خوشحالی تمام بندگان توست...
Design By : Pichak |