چم مهر
شب قدر است،شب احیا... شب دعا و راز و نیایش باخدا... عفو و عافیت و بخشش... ...و باز التماس و زار زار گریه کردن... یارب!!! از تو ممنونم که همیشه و در همه حال بودی و تنها تو بودی... حال نمی دانم از تو چه می خواهم... و یا شاید خواسته هایم آنقدر زیاد باشند که از گفتنشان شرمنده باشم... آن چیز که از همه خوشحالترم می کند،این آبروییست که از شما دارم و ممنونم که آبرومندم کردی... خدایا!!! یادت هست پارسال همین شب ها؟؟؟ آری پارسال که عمو و پیروز هم بودند و کنار ما و دوش به دوش ما از تو حاجت می خواستند... نمی دانم حاجت روا شدند یا نه... ولی می دانم که پروازشان دادی به سوی خودت... پرواز به سوی تو از نگاه ما کوچ از این دنیا و خاموش شدن است... اما می دانم که تو بهتر از همه می دانی و این مرگ خاموشی نیست... عمو در اوج دلواپسی و نگرانی که بعد از او چه خواهد شد و آینده بچه هایش چگونه رقم می خورد رفت... پیروز که تازه غرق خوشی های دنیا شده بود و رخت دامادی برتن کرده بود پرواز کرد... درد رفتن هردو عزیزمان کمرشکن بود... خدایا میشه ببینمشون؟؟؟ خدایا مواظبشون باش... خدایا همه را عاقبت به خیر بگردان... یارب نظر تو برنگردد... عاشقتم خدای خوبم... التماس دعا
Design By : Pichak |