امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

تابستان 89 - چم مهر
























چم مهر

در تنهایی شکفتم

در تاریکی نهفتم

با سایه سخن گفتم

با عشق به خواب رفتم

از تو خبری افسوس

از تو گذری افسوس

با غربت دل ساختم

تنها و رها ماندم

حال خاکستری سردم

پاییزی و بی برگم

از تو خبری افسوس


نوشته شده در دوشنبه 89/4/14ساعت 9:55 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

می توان در بین دلها خانه کرد

می توان غم را ز خود بیگانه کرد

می توان هم مثل باران پاک بود

می توان پر فایده چون خاک بود

می توان با دیگران شد مهربان

می توان گل کرد در فصل خزان

می توان توفنده بودن همچو موج

می توان پرواز کردن تا به اوج

می توان بودن چو دریا پر خروش

می توان بار غمان بردن به دوش

می توان خورشید شد پر نور شد

می توان از تیرگی ها دور شد

می توان بر خنده گفتن السلام

می توان بر غصه گفتن والسلام


نوشته شده در شنبه 89/4/12ساعت 8:55 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.

قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
هم‌چنان خواهم راند.
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

هم‌چنان خواهم راند.
هم‌چنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور"
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.

هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره‌هاست.

هم‌چنان خواهم خواند.
هم‌چنان خواهم راند.

پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.
بام‌ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.

پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.

"سهراب سپهری"


نوشته شده در سه شنبه 89/4/8ساعت 10:58 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

                            


نوشته شده در سه شنبه 89/4/8ساعت 6:48 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

ای فدای روی همچون ماه تو

گشته ام من واله و شیدای تو

تکیه گاه من تویی هان ای پدر!

ای پدر کی می شوم همتای تو؟

گر تو می بینی که شعری گفته ام

دوست دارم پا گذارم جای تو

گر چه؛ نتوان که جا پایت گذاشت

لیک رسوا می شود بدخواه تو

آب دریا را اگر نتوان کشید

می توان نوشید از دریای تو

ای پدر با من بگو درد دلت

تا که من مرهم نهم غم های تو

ای پدر پشت و پناه من تویی

پشت من گرم است از گرمای تو

ای پدر خونی که در پود من است

قطره قطره می کنم اهدای تو

روشنی بخش چراغ خانه ای

می ستایم روح استغنای تو

کودکانت چون نهالی رسته اند

هست مادر مأمن و مأوای تو

ای پدر روزت مبارک ای پدر

من چه دارم تا بریزم پای تو؟

13 رجب روز ولادت حضرت امیرالمومنین علی (ع)

 و روز بزرگداشت مقام پدر را به همه ی پدران عزیز

 و بخصوص پدر دوست داشتنی و مهربان خودم شاد باش می گویم.

مادران عزیز و خانم های محترم؛جوراب فراموش نشه!!!


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/3ساعت 1:59 عصر توسط مختار تندر نظرات ( ) |

اولین روز دبستان بازگرد

 کودکی ها شاد و خندان باز گرد

 بر سوار اسب های چوبکی

باز گرد ای خاطرات کودکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود

 آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

 برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسیهای درد و رنج و کار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر

یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/2ساعت 10:14 صبح توسط مختار تندر نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      

Design By : Pichak