چم مهر
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا گوش کن، دورترین مرغ جهان می خواند شب سلیس است، و یکدست، و باز شمعدانی ها و صدادارترین شاخة فصل، ماه را می شنوند. پلکان جلو ساختمان، در فانوس به دست و در اسراف نسیم، گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا چشم تو زینت تاریکی نیست پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا و بیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعة آواز به خود جذب کنند پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت: بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثة عشق تر است. "سهراب سپهری" تمایل و کشش روح به سوی همدردی بشری و پیوستگی مردم، تنها قانون عالی زندگی است. تولستوی به سه چیز تکیه نکن! غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد. دکتر شریعتی ما ومجنون درس عشق ازیک ادیب آموختیم اوبه ظاهرگشت عاشق ما به معنی سوختیم کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمایمان می آید! بچه بودیم دل دردها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی میگوییم هیچ کس نمی فهمه... کاش! یه روزی یه جایی یه آهی منو یادت بیاره بازدوباره دست ها بالا بود. هرکسی سهم خودش را طلبید. سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید؛سهم من یخ زده بود! سهم من چیست مگر!؟ یک پاسخ!!! پاسخ یک حسرت سهم من کوچک بود؛قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگیها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند. می دونست دلم اسیره ولی رفت می دونست گریم می گیره ولی رفت می دونست تنهایی سخته می دونست می تونست باهام بمونه نتونست مطمئن باش و برو
ضربهات کاری بود دل من سخت شکست و چه زشت به من و سادگیام خندیدی به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود و خیالم میگفت تا ابد مال تو بود تو برو ، برو تا راحت تر تکههای دل خود را آرام سر هم بند زنم
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیمی بوزید
که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا
نازم آن دوست که با لطف سلیمانی خویش
پله از سلسله دیو دعا کرد مرا
فیض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهی تا به لب آب بقا کرد مرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهی
لایق مکتب فخر النجبا کرد مرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشی او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
دست از دامن این پیک مبارک نکشم
که به مهمانی آن دوست ندا کرد مرا
زین دعاهاست که با این همه بیبرگی و ضعف
در گلستان ادب نغمه سرا کرد مرا
هر سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زین همه فیضی که عطا کرد مرا
Design By : Pichak |