چم مهر
چقدر به تو وابسته ام
نمینویسم، چون میدانم هیچ گاه نوشتههایم را نمیخوانی، حرف نمیزنم، چون میدانم هیچ گاه حرفهایم را نمیفهمی، نگاهت نمیکنم، چون تو اصلا نگاهم را نمیبینی، صدایت نمیزنم، زیرا اشکهای من برای تو بیفایده است، فقط میخندم، چون تو در هر صورت میگویی: من دیوانهام...
یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم: اگه بارون نیومد چی ؟ گفتی: اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمون گریش می گیره ... گفتم: یه خواهش دارم؛ وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار گفتی: به چشم ... حالا امروز من دارم گریه می کنم اما آسمون نمی باره ... تو هم اون دوردورا ایستادی و داری بهم می خندی...
شنیدی که دلم گفت بمان ، ایست ، نرو... به خدا وقت خدا حافظی ات نیست ، نرو… نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست... گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست ، نرو...
وقتی من به دنیا اومدم پدرم 30 سالش بود یعنی سنش 30 برابر من بود وقتی من 2 ساله شدم پدرم 32 ساله شد یعنی 16 برابر من وقتی من 3 ساله شدم پدرم 33 ساله شد یعنی 11 برابر من وقتی من 5 ساله شدم پدرم 35 ساله شد یعنی 7 برابر من وقتی من 10 ساله شدم پدرم 40 ساله شد یعنی 4 برابر من وقتی من 15 ساله شدم پدرم 45 ساله شد یعنی 3 برابر من وقتی من 30 ساله شدم پدرم 60 ساله شد یعنی 2 برابر من می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم " دکترعلی شریعتی"
تو بمان و دگران "استاد شهریار"
در گذرگاه زمان، خیمه شب بازی دهر، با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد، عشق ها می میرند، رنگ ها رنگ دگر می گیرند، و ففقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می مانند.
دلبسته به سکه های قلک بودیم دنبال بهانه های کوچک بودیم رؤیای بزرگتر شدن خوب نبود ای کاش تمام عمر کودک بودیم
در اولین شب زمستان
دلم برای تو تنگ می شود
و گونه هایم
خیابان نمناک
یک شب پاییزیست ...
به یاد دارم
شبهایی را که تا سحر
در خیابان های این شهر پاییزی
در زیر بغض ابرهایت قدم بر می داشتم
و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
و سحرگاه
رفتگر
خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...
به یاد دارم
غرش آسمانت را
در هنگام آشتی دو ابر ...
پاییز! ای کاش می دانستم
به کجا خواهی رفت
تا نامه ایی برایت می نوشتم ...
پاییز! آن شب یادت هست ؟
یادت هست با هم باریدیم ؟
یادت هست تو بر من فریاد می زدی و من ...
فقط می باریدم ...
پاییز!!!
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..
پاییز
بهانه شب های دلتنگی
پاییز
پر احساس ترین معشوقه
پاییز
آغوش دلهای عاشق
خدانگهدار ...
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای بحال دگران
میروم تا که به صاحبنظری باز رسم
محرم ما نبود دیدهی کوتهنظران
دلِ چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این زخدا بیخبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و در بدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
Design By : Pichak |