چم مهر
آدمک آخر دنیاست بخند شیشه ای می شکند! یک نفر می پرسد:چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید...شاید این رفع بلاست. یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد. شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟ دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدامثل توتنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن فکر تو ارزشمند است
فکرکن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه بهت یاد دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه ی آغازنخوان!!
به خدا آخر دنیاست بخند......
Design By : Pichak |